۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

26 دی ماه: شاه رفت، پیشرفت را برد؛ شیخ آمد، پَسرفت را آورد



بت سازی، جو گیری، تقلید کاری و امام زاده سازی، ناسپاسی و جفا کاری، برخی از ویژگی های ویرانگر فرهنگ از هم گسیخته و پاره پاره ی ایرانیانی است که در هر دوره از تاریخ و به ویژه تاریخ معاصر، به ضرر آنها و ایران تمام شده است و تا زمانی که پرسشگری، چالش طلبی، نقادی، تابو گریزی و ساختار شکنی به این فرهنگ بر نگردد، نمی توان از تکرار تاریک تاریخ اشتباهات، خودداری نمود!

دوره ی پهلوی با همه ی فراز و فرودها، ضرب آهنگ پیشرفت را بر پیکره ی خسته و رنج دیده ی میهن نشاند، هدف دراز مدتی که می رفت ایران را به یکی از شاخص های اقتصادی، فرهنگی و تاریخی در جهان دگرگون سازد. خواست پیشرفت در باور پهلوی ها موج می زد؛ امروز، تاریخ بی حبّ و بغض دادگرانه، داور و بیانگر این زمینه است.

در واقع ایران سازی پهلوی ها در هنگامه ی دو حکومت ایران سوز و بیگانه –قجر و اسلامی- که با برقراری نظام های مذهبی خودکامه، ایران را به گونه ای روز افزون گرفتار چند پارگی، فروپاشی و انزوای سیاسی-بین المللی نمودند و اکنون نیز روند ویرانگری آنان پیگیری می شود، چشمگیر است و شاید با همه ی فرافکنی های گوناگون از سوی جناح های درون-حکومتی یا ساختارهای سیاسی که دستی در شورش خانمان سوز "انقلاب شکوهمند 57" داشتند، نوعی بازگشت به دستاوردهای پهلوی و آشتی ملی با آن گذشته به ویژه در میان نسل امروز که بیشترینشان در سال های ننگین پس از شورش 57 زاده شدند، که همواره هدفمندانه به دست مرتجعین در هاله ای از ابهام و تاریکی نهاده شده، صورت می گیرد.

این نوع پیوند خجسته و غمگنانه با گذشته (خوب، از آن جهت که به هر حال ایرانیان، با کنار زدن پرده ی دروغ پراکنی ها پیرامون دوره ی پهلوی با کُنه و اصل خدمات آن دوره آشنا می شوند و بد از آن جهت که آگاهی از دوره ی مدرن و رو به پیشرفت پهلوی، حس شدید افسردگی و سرخوردگی نسبت به اینک را بیشتر می کند!) به ویژه آنکه به جرات می توان تنها شخصی را که امروز نور امید را در دیدگان ایرانیان روشن و آنان را برای رزم همچنان نیرومند نگاه می دارد، کسی نیز جز فرزند واپسین شاه ایران –رضا پهلوی- که هم در درون و هم برون ایران بیشترین امیدواری برای گرد هم آوردن نیروهای مخالف و وحدت عمل را ایجاد کرده است و به ویژه پس از به قهقهرا رفتن جنبش سبز به وسیله ی اصلاح طلبان، کسی بوده که با سخنان و کارهایش یخ سکوت این مدت را آب نموده است.

اما سخن از سالگرد دیگر بیست و شش دی ماه است روزی که در آن شادروان محمدرضا شاه پهلوی، به عنوان واپسین شاه ایران، کشورش را ترک کرد تا با واپسین گفتارهایش که در قالب وصیت نامه اش به وسیله ی شهبانو فرح پهلوی خوانده شد، آینده ی بد فرجام ایران را به درستی پیش بینی کند.

پیرامون دوره ی محمدرضا شاه پهلوی و خدمات وی و نقاط قوت و ضعف ها، بسیار گفته و نوشته شده، و به گمانم یکی از بهترین سرچشمه های نوشتاری در این زمینه، کتاب "پاسخ به تاریخ" (1) به قلم خود محمدرضا شاه است، که پرده از آرمان ها و آرزوهای شاه و کنش های وی در بیش از سه دهه زمامداریش در ایران بر می دارد.

اما بهترین سخنان و گفتارها را در باب دوره ی پهلوی، از نظر من، خود شاهزاده رضا پهلوی گفت؛ کسی که در جریان انقلاب 57 و رویدادهای آن، تنها بیست سال داشت و پس از سال ها و به دفعات، با آنکه هرگز به عنوان یک مقام رسمی در دوره ی پدر عهده دار سمتی نبوده، در کتاب ها، مقالات و مصاحبه هایش بازگو کرده که به بسیاری از نقص های آن دوره نیک آگاه است و "ای کاش پدر هنوز زنده بود و پاسخی برای پرسش های من داشت".

شاهزاده، در مصاحبه ی اخیرش با مسیح علینژاد، در حالی که وی با لحنی بازجو گونه وی را وا می داشت که بگوید "شاه دیکتاتور بوده!!!" و بارها این جمله از زبان علینژاد تکرار شد، به بهترین شکل ممکن دیدگاه خود را درباره ی دوره ی محمدرضاشاه بیان می دارد: "هدف و نیت کلی در آن دوره خدمت بود، پیشرفت بود، اقتصاد بود، آموزش و پرورش بود، کشاورزی بود..."

باری، شالوده و پی ِ اساسی دوره ی پهلوی و خواست نخستین و واپسین محمدرضا شاه چیزی جز خدمت به ایران و ایرانی نبود.

در مورد دیکتاتوری بودن نوع حکومت و اتهامات قدیمی و کلیشه ای گروه های چپ و راست که هنوز هم ادامه دارد، تنها یک پرسش را از مطرح کنندگان این ایراد ها دارم؛ و آن اینکه: "در تاریخ چند قرن گذشته ی ایران، دست کم از یورش تازیان و حاکمیت اسلام اهریمنی به این سو و در دوره های معاصرتری نظیر قاجاری، کدام مظهر دموکراسی و آزادی بوده که به دست پهلوی ها نابود شده باشد؟ اینگونه نگاه های متعصبانه به تاریخ، هر پژوهشگری را به بیراهه می برد. مادام که تاریخ را تنها در ظرف زمانی و مکانی خودش مورد نگریستن قرار دهیم، ناچار و لاجرم به سوی یک سو نگری و پیش داوری کودکانه، سادلوحانه و بیدادگرایانه می رسیم. به طور مثال: مگر می شود نابسامانی های شاهان واپسین دوره ی ساسانی و یزدگرد سوم را که به شکست ایران در برابر تازیان انجامید، بی نگرش بر ضعف سیاسی و مذهبی و درونی که از نخستین زمان روی کار آمدن ساسانیان و اردشیر بابکان بنیانگزار اینان و نابود نمودن سامانه ی نیرومند اشکانیان و سیستم مستحکم فدرالیسم آن دوران، که سبب قدرتمندی ارتش در اطراف و اکناف ایران می شد و از سقوط حکومت مرکزی خودداری می کرد، در نظر گرفت.

پس: تاریخ دانشی مقایسه ای و تطبیقی است و در مورد دوره ی معاصر ایران هم آنچه مسلم است اینکه پیش و پس از پهلوی ها، دو حکومت بیگانه و ضد ایران روی کار بوده اند؛ از یک سو مغول نژادان قجری که برای یک سفر فرنگ فلان شازده یشان، بهمان تکه از خاک ایران را در توبره ی حراج همسایگان می کردند و دست آخر هم ایران و ایرانی را "بی ارزش" معرفی می کردند (اشاره به سخنان امین السلطان، وزیر خود فروخته ی ناصرالدین شاه که می گفت: "ایرانیان دو قران نمی ارزند"!!!) و از سوی دیگر تازی زادگان حکومت اسلامی کنونی که ضد بشریت هستند و با نقشه ی شوم انقلاب 57، کمر به نابود کردن ایران و کشتن ایرانیان بستند.

آری، اگر محمدرضا شاه پهلوی انگیزه و خواستی جز خدمت به ایران و ایرانی نداشت و آن انبوه خدمات وی در عرصه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، علمی و... گواه آن است؛ حکومت اسلامی را باید نقطه ی تاریک کاملا روبرو و متضاد آن نامید؛ دوره ای که با انقلاب 57 آغاز می شود، انقلابی که چیزی جز نقشه ی شوم کودتا و جنگ علیه ایران و ایرانیان و غارت ثروت های ملی و تقسیم غنایم و پست های آن میان مشتی دریوزه ی تازه به دوران رسیده به نام آخوند که در سر، سودایی به جز چپاول دارایی های ملی نداشتند و برای رسیدن به این اهداف شوم، خون صدها هزار ایرانی را در این سی و سه سال ریختند.

در روزهایی که شاه ایران برای رهایی وطنش از فتنه ی جنگ و فاجعه ی خونریزی بیشتر (و دلایل دیگری که شاید تنها خودش آنها را در سراچه ی سینه اش نگاه داشت) به فکر ترک ایران بود، شورشیان و کودتاگران، از قطب زاده و بنی صدر و بهشتی و سلامتیان و رفسنجانی و منتظری و خمینی و مطهری و... در اتاق فکرهای پاریس و تهران با همکاری قدرت هایی که برای روی کار آوردن یک رژیم بنیادگرای غیر ملی و خودکامه مشغول شروع فتنه گری خود با حربه مذهب بودند و با پروژه هایی نظیر سرقت از موزه ها، انفجار در سینما رکس و مرقد رضا و شهید سازی از کشته هایی که بسیاری از آنان را خود انقلابیون و شورشی ها می کشتند، و سپس بر گردن "ماموران شاه" می انداختند!، رسما و تماما پروژه ی ویرانی ایران را کلید زدند. (2)

بسیاری از این افراد که بانیان اصلی و تئوریسین های فکری انقلاب 57 بودند و سودایی جز تقسیم قدرت نداشتند، به فرمان خمینی کشته یا از ردّه خارج شدند و این روند تا به امروز و بر سر اصلاح طلبان بانی رژیم نیز همچنان ادامه دارد تا ثابت کند که قدرت و ثروت باد آورده به هیچ کس رحم نمی کند و روزی نیز گریبان خود سردمداران و بالانشینان منبری را می گیرد!

به هر روی، رویداد 26 دی ماه 57، گوش-زد و سیلی دیگری بود تا به ایرانیان بفهماند که فرهنگ زنده باد و مرده باد و دیو و فرشته سازی را کنار بگذارند، از تاریکی های تاریخشان درسی بگیرند و دچار تکرار های تهوع آور نشوند، و سرانجام اینکه به چیزی به نام حق و تکلیف و وظیفه و خویشکاری مشترک ملت و دولت و دولت و ملت پایبند باشند. زیرا ملتی که (در هر رده ای، از روشنفکر تا توده ی عوام) اینگونه از خدمتگزارن ملیش، روی برگرداند و ناسپاسانه و بیگانه پرستانه، به مشتی بی سواد حوزوی و مسجدی روی نماید، دستاوردی غیر از جمهوری اسلامی و اوضاع اسفناک کنونی نمی تواند داشته باشد!

از این روست که باور دارم، آشتی ملی ایرانیان با دوره ی پهلوی به رغم مخالفت و مقاومت بدخواهان و مغرضان، پنجره ای رو به سوی روشنی و آموزش از تاریخ است. بشود که چنین باشد.

سروش سکوت
26 دی ماه 2570

===

(1) کتاب پاسخ به تاریخ نوشته ی محمدرضا شاه پهلوی
(2) کتاب در پشت پرده های انقلاب، برای آگاهی بیشتر از ماهیت انقلاب 57

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر