چنانکه پیشتر آمد، جاری هماره ی تاریخ این بوده که: دین و دیانت و تنسّک و تمسّک به قداست، راهبرد دینکاران و کاسبکاران مذهب، برای تامین معاش و سرکیسه کردن مردمان، با بهره گیری از برانگیختن احساست مذهبی آنان بوده، هست و خواهد بود.
گروهی می آیند و با شعارهای دهن پُر کن و فریبنده، عده ای را به سوی خود می کشانند؛ مدار و محور گفتمانشان، "خدایی" و "آن جهانی" است؛ خویشتن را نماینده ی خدای نادیده می انگارند که برای پیرایش "باورهای تباه" مردمان و آراستن آن به "باورهای ناب" آمده اند. چندی پس از آن این مدعیان، دگرگون شده، رنگ می بازند و "خود" را "خدا" می انگارند.
رُکن رَکین و اصل اساسی و عامل پر رونقی دکان و کاسبکاری اینان، اسطوره پردازی و اسوه تراشی و در یک کلام "دروغوندی" از انسان هایی است که به واسطه ی مذهب مورد ادعای این داعیان، "خداگونه" و به نام آن دیانت، "عصمت" یافته اند.
اسلام، که از نظر فریب، دروغ، جنگ و جدال بر سر کشورداری و حکومت و ثروت و قدرت و شهرت و شهوت، دست دیگر ادیان را از پشت بسته است و هرچند با وعده ی فریبنده ی "برابر و برادری" نطفه اش بسته شده، اما از آغاز تا هم اکنون، سودای چنگ اندازی و تجاوز به همه جای جهان و همه ی مردمان را داشته و دارد.
خمینی، رهبر شورش 57، در آغاز خلافتش، گفت: "این محرم و سفر است که اسلام را زَندَه نَگه داشتَه!..." خمینی این یک سخنش را درست گفت؛ چرا که دو دکان اصلی کاسبکاری دینکاران مسلمان، همین دو ماه و شخصیت پردازی از حسین و جنگ های قبیله ای او با عموزاده هایش است.
اما پیرامون شخصیت حسین و جنگ میان او و یزید، داستان های زیادی را بافته اند که بر می گردد به همان شخصیت سازی، اسطوره سازی و اسوه سازی، یعنی: ابزار دینکاران برای فریب و تهیج احساسات.
در مورد اینکه حسین که بوده و ربط و پیوند او با ایرانیان چیست که امروزه، مردمان مهر او را به دل دارند و از غم مرگش عربده می کشند و گِل می مالند و قمه و زنجیر و سینه می زنند؛ می توان با در نظر گرفتن رویداد خونبار و سوگنامه ی تازش تازیان به ایران و جنگ های خونین عرب ها با ایرانیان به دو پیوند این امام تازی با ایرانیان رسید:
1) در جریان شکست ایران و اشغال تیسفون به دست لشکریان عرب در جنگ های طولانی مانند جلولا -که به گفته ی تاریخ نویسانی از جمله طبری در تاریخ طبری، احمد بن یحی بلاذری در فتوح البلدان، عبدالحسین زرین کوب در دو فرن سکوت و...- که از ایرانیان آنقدر کشته شد که تا چند روز در آسیاب ها بجای آب، خون گرد می آمد و در جنگ قادیسه که علی امام نخست شیعیان، مشاور این جنگ خونبار بوده و پس از شکست ایرانیان، عمر، سردار لشکر عرب دستور می دهد که مسلمانان به شادی این پیروزی جشن و سور بگیرند، ثروت های ایران را به غنیمت و زنان را به کنیزی ببرند، عرب های تازی با زنان هم خوابه می شوند و از این زنان کودکان پدر ناشناخته زاده می شود و عمر، دستان خود را به سوی الله بالا می برد و "از این کودکان پدرناشناخته به الله پناه می برد..."(و داستان تلخ سید و سید بازی هم از این رویداد غمبار سرچشمه می گیرد) و در جنگ نهاوند، علی شخصا حضور داشته و از جمله کسانی بوده که پس از شکست تیسفون و زمانی که اعراب تازی آن همه شکوه و بزرگی تمدن ایران را می بینند، در واکنش به عمر که از لشکریان خواسته بود فرش گرانبهای بهارستان را که نماد شکوه ایران باستان بوده از هم بدرند و آتش بزنند، پیشنهاد می کند که این فرش را به عنوان غنیمت جنگی تکه تکه کرده و بین یک دیگر تقسیم کنند! اما در جریان جنگ ها برخی از شهرهای ایران همچون طبرستان، و نیز سرداران دلاور ایرانی همچون بابک خرمی، بسیار دیرتر از جاهای دیگر سرنگون می شوند و تا سالها پس از یورش تازیان به ایران نیز در برابر تازش آنان پدافند و دلاوری می کنند. در سه سرچشمه و کتابی که در بالا گفته شد، آمده که در جریان یکی از این جنگ های خونبار تازیان به گرگان به فرماندهی "سعید بن عاص" که بیشتر مردمان آن سامان از دم تیغ متجاوزان گذشتند، امام حسن و امام حسین، نیز در این سپاه حضور داشتند و در کشتار مردم گرگان هموند و شریک و سهیم شدند (تاریخ طبری، پوشینه پنجم، رویه 2116؛ فتوح البلدان، رویه 303 و 152؛ زندگی امام حسین نوشته ی زین العابدین رهنما، پوشینه دوم، بخش سوم...)
2) نامه ای از حسین بن علی، امام سوم شیعیان جهان، به والی شهر ری، که در قالب حدیثی از او در کتاب "سفینه البحار و مدینه الاحکام و الآثار" (رویه 164) نوشته ی حاج شیخ عباس قومی، یعنی همان مولف کتاب معروف "مفاتیح الجناح" باز گفته شده است و هر ایرانی از باز نوشتن و باز گفتن آن شرمش می شود: "ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند، روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از هر عربی پست تر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت".
با این گفتار، جای هیچ شکی نمی ماند که حسین و دیگر امامان و اولیای اسلام نه تافته ای جدا بافته، وانکه همپالگان و هموندان عموزادگان خود عمر و خالدبن ولید بودند که به ایران تاختند و چطور می شود کسی مسلمان باشد و از پس آن همه حدیث و روایت و گفتار، این حدیث و این گفتار را درباره ی حسین نشنیده، بدان نیاندیشیده و باور نیافته باشد و باز چطور می شود کسی ایرانی باشد و با شنیدن این گفته ها بر خویش نلرزد و از هرچه اسلام و امام و مسلمان است دلش بهم نخورد و متنفر نشود و اصلا چگونه می شود کسی مسلمان باشد و "اصول کافی کلینی و صحیح البخاری" یعنی دو منبع اصلی حدیث اسلام را که سرشار از مزخرفات و خرافات پیرامون ادرار فلان امام و نطفه ی بهمان ولی است، نپذیر؛ اصلا اسلام، بی این گفتارها و روایت ها می لغزد و چیزی ازش باقی نمی ماند. با این همه: چطور می توان پذیرفت کسی اسلام را بپذیرد و "انسان" و انسانیت را نیز بپذیرد؟!
اما پیرامون افسانه سرایی و یاوه گویی در قالب اسوه سازی و اسطوره تراشی از کربلا و عاشورا و حسین نیز می توان این گونه گفت:
1) جنگ و جدال و به هم پریدن ها و سگ و گربه بازی های قبیله ای در میان اعراب، عادی ترین و مرسوم ترین چیزی بوده که در آن زمان به وفور وجود داشته و برای نمونه سر یک گوسفند دزدیده شده یا یک زن که از حرم سرای یک شیخ قبیله کم و زیاد می شده، بین دو قبیله جنگ روی می داده، یک قبیه پیروز می شده و دیگر شکست می خورده و به طبع عده ای هم کشته می شدند. پس چنین درگیری هایی از زمره ی واقعه ی عاشورا، چیز جدید و شاقی نبوده که بتوان در تاریخ اسلام بدان وقعی نهاد. هر چه بوده بر سر مال و منال و ثروت و قدرت و شهوت و شهرت و زر و زور بوده و بس. چنانکه گویند: در آستانه ی جنگ حسین و یزید، دو تن از شرکا و پیروان حسین به نام های "حبیب بن مظاهر" و "سلیمان صرد خزاعی" به حسین نامه ای می نویسند و نسبت به سیطره ی نظام اموی بر پشتوانه های اقتصاد جامعه به حسین هشدار می دهند...(کتاب قیام جاودانه، رویه 84)
و اصلا اگر یک امام و شخصیت مذهبی آمده که مصلح و پیرایشگر باورهای مردمان باشد، آیا مگر نمی شود که در کنج خانه اش بنشیند و به "هدایت" مردم بپردازد؟ چطور شخصیتی مثل عیسامسیح در تمام زمان زندگیش یک بار هم به طمع تشکیل حکومت به جنگ با پادشاه نرفت اما تاریخ اسلام پر است از این جنگ ها که همه برای رسیدن به قدرت و حکومت بوده و اصلا دین اسلام یک دین سیاسی و حکومتی است و سودایی جز دست اندازی به قدرت ندارد؛ آن وقت جناب مسلمانان با وقاحت تمام از اسلام با عنوان یک دین غیر سیاسی یاد می کنند که در هیچ جای از تاریخ آن، پای طمع ورزی حکومت یافت نمی شود! اصلا امثال خمینی ها، خامنه ای ها، طالبان ها و القاعده ها، اصل اسلام را نشان داده و اجرا کردند.
2) جنگ میان حسین و یزید ظاهرا با درگیری لفظی بین این دو آغاز می شود، حسین از یزید به نام "دعّی" یعنی حرام زاده و فرزند نامشروع یاد می کند! جالب است که ادبیات امامان مسلمان هم همچون ادبیات سران جمهوری اسلامی توام با بی ادبی و توهین است! خوب، وقتی آبشخور فرهنگ و ادب و تربیت کسی اسلام باشد، بیش از این هم نمی شود توقع داشت. همچنین روایت دیگری می گوید که درگیری بین حسین و یزید بر سر زیر شکم و شهوت بوده و داستان آن زن زیبا روی حرمسرای یزید به نام اورنیب که حسین که چشمش او را گرفته بوده، او را صیغه می کند و این بارقه ی جنگ میان یزید و حسین می شود.
بقیه ی داستان و افسانه ی یزید و شمر و حسین و حرّ و حرمله و... هم که از دهان اراذل و اوباش موسوم به مداحان بسیجی بیرون می تراود، بیشتر به دروغ هایی شبیه است که در درجه ی اول فحاشی به خود حسین و ابوالفضل و زینب و شخصیت های مذهبی اسلام می شود آنها را در شمار آورد؛ از ماجرای خنده دار بریدن اندام ابوالفضل که بیشتر به یک شوخی شبیه است تا تیر خوردن علی اصغر و آوردن اهل و عیال حسین در جنگ توسط او که نه نشانه ی دلاوری که بیماری و بی عاطفگی یک انسان است که زن و بچه اش را به جنگی ببرد که می داند در آن حتما کشته می شوند! از این نیز در می گذریم...
اما از اینجای این نوشتار سخنی است با امروزی ها، چه باورمندان به این افسانه های مضحک هزار و چند سد سال پیش و چه دانه دانه ی آنانی که به خطر امروزی اسلام برای ایران و ایرانی پی برده اند.
- نخست سخنی با باورمندان به جرثومه های اسلام هزار و چندسد سال پیش: روی سخنم با آنانی است که تاریخ و هویت و ملیت و شناسنامه ی ایرانی خود را فرو هشته اند و خردباخته ی مشتی داستان خنده دار اسلامی شده اند که هیچ پیوندی به ایران و ایرانی ندارد؛ شوربختانه مسلمانان کشور عزیزمان ایران بدون شناخت و دانش و مطالعه و صرفا بر اساس یک باور کور، دنباله رو این افسانه ها و اشخاص شده اند، سالانه هزاران تن به حرم امام رضا و عبدالعظیم می روند، بی آنکه بدانند اینها کیستند و برای ایران و ایرانی چه کرده اند، جز شمشیر زدن و به خاک و خون کشیدن نیاکانشان؛ در حالی که آرامگاه فردوسی پدر ایران و زبان پارسی در همان چند گامی حرم رضا، در حال بی توجهی و ویرانی است! به راستی که ملت ایران ره گم کردگان و تُرکِستان روندگان تاریخ اند!...
در عوض این همه سردار ملی از آریوبرزن و یوتاب و سیاوش و بابک خرمدین و مازیار و رستم فرخزاد تا ستارخان و باقرخان و امیرکبیر و دکتر مصدق را فراموش کرده اند. آخر اگر اشکی و سوگی و افسوسی از برای مرگ و کشتن کسی دارید (که البته این غمگینی هم برخلاف فرهنگ شاد و زندگی بخش ایرانی است) برای سرداران دلاور و فرزندان این آب و خاک بریزید که برای پاسداشت و نگاهبانی ایران، سرزمین مادری شما جان دادند؛ اگر می خواهید تعزیه و سوگی برپا کنید برای بابک خرمدین بجا آورید که 23 سال از بهترین سال های زندگانیش را در راه نبرد با تازیان و بیرون راندن باورهای اهریمنی آنان از ایران نهاد. چرا اینگونه خرد را فروباخته و وجدان ها را خمیر کرده و حافظه ی تاریخی را پاک نموده اید، غم از دست دادن امیرکبیر و مصدق را فراموش کرده اید که چگونه یکی کشته و یکی گوشه گیر شد؟ به راستی که ما ایرانیان چه نا سپاسیم!...
هان ای شمایانی که سنگ شهیدان کربلا را به سینه می زنید از داستان شخم زدن مزار کشتگان آن جنگ اشک خون می ریزید، خاوران و خاوران ها در یک گامی شماست؛ آنجا جایگاه گورهای بی نام و نشان است که بارها شخم زده شده، تاره آنجا گورهای بی نام و نشان و دسته جمعی است که شخمشان زده اند. پیشتر، کودکان و بازماندگان نسل کشی های اسلامی داعیان کربلا و عاشورا و اسلام –جمهوری اسلامی- به آنجا می رفتند و بر گورهای بی نشان گل می کاشتند؛ اما رژیم طاقت همان را نیز نیاورد و حکم ویرانی آنجا را داد. چطور می توان زینب را مظلوم و بی پناه و شایسته ی غم و اشک دانست اما هم میهن خودتان، "مادر بهکیش" "مادر شش جان باخته ی راه آزادی"را که فرزندان دلبندش به دست جنایتکار جانیان رژیم اسلامی کشته و سربدار شدند، از یاد برد؟! چگونه می شود ترانه موسوی و ندا و مادرانشان را فراموش کرد و برای رقیه و این نام های تازی ندیده غم و سوگواری پیشه کرد؟ چگونه می توان نسل کشی سی و اندی ساله ضدّ هفتاد میلیون مردم ایران را فراموش کرد و برای هفتاد و دو کشته شده ی عرب چهارده سده پیش گریه و زاری کرد؟! در حالی که اسلام از حجاز و سرزمین العربی پیدایش شد، اینک مردمان عرب در حال جنگیدن با حکومت هایشان برای رسیدن به آزادی و دموکراسی هستند و ما ایرانیان برای عرب های چندهزار سال پیش بر سر و سینه می کوبیم! به راستی این چه سرنوشتی است که ما ایرانی ها برای خود سرشته ایم؟!...
به راستی چگونه می شود، عاشورای سال 88، یعنی دو سال پیش کشور خودمان ایران را ندیده و فراموش شده بگیریم و همچنان سوگوار عاشورای تازی باشیم و هم میهنان له شده یمان در زیر چرخ ماشین های رژیم و هم وطنان پرتاب شدیمان از روی پل ها به دست مزدوران رژیم و این کودکان بازمانده را نادیده بگیریم؟!...
چگونه است که این همه فقر و درد و نداری شهروندان ایرانی خود را از یاد برده ایم، در همین چند متری ما چندین بچه ی گرسنه و نیازمند و ترازو به دست و گل فروش هست؛ در جای جای ایران گرفتار در بند دیوان اسلام، از خوزستان نفت خیز تا کرمان ثروتمند، پر است از روستاها و شهرهایی که مردمش آب آشامیدنی یا آب گرم ندارند؛ آن وقت مسلمانان عزیز سرزمینمان ایران برای حسین تازی دشمن ایران و ایرانی دیگ بالا-پایین می کنند و خورش و خرما نذر می دهند! دست بردارید از این در وطن خویش، غریب!...
- اما سخنی با آنان که خطر اسلام و اسلام گرایان و اقتدارگرایان و بنیادگرایان را نیک دریافته اند؛ مرور اخبار و حوادث همین یک ماه گذشته، به خوبی گویای دور جدید تلاش های اسلامیون برای نسل کشی، جنگ، ترور و انسان ستیزی است.
شاید مهترین این رویدادها، آغاز بکار دوباره ی گروه تروریستی "فداییان اسلام" است که پرونده ی کشتارها و ترورهای بزرگانی همچون کسروی هنوز در پرونده ی این جانوران درنده و جنایتکار همچنان از یاد نرفته است؛ هرچند این گروه پس از اعدام بنیانگزارش نواب صفوی و روی کار آمدن آخوندها در پی شورش ننگین 57، به نام هیئت موطلفه ی اسلامی یا جمعیت روحانیون مبارز همچنان به کار خود ادامه داد، اما آغاز به کار دوباره ی رسمی این گروه، زنگ خطری است برای همه که شاید دوباره کلید قتل ها و ترورهای زنجیره ای به ویژه در میان دگراندیشان مخالف اسلام بخورد.
در کنار این رخداد، می توان به ماجرای قتل رافق تقی، پزشک و نویسنده ی دگراندیش و منتقد مذهب در کشور آذربایجان، همسایه ی شمالی ایران اشاره نمود که با اشاره و فتوای آخوند مرجع تقلید "فاضل لنکرانی" روی داد. پرونده ی اسلام و بویژه سردمداران افراطی و بدوی آن یعنی جمهوری اسلامی در این مورد هم سیاه است؛ نخستین بار پس از شورش 57، خمینی دستور کشتن و مهدور الدّم بودن (حلال بودن خون) سلمان رشدی، نویسنده و منتقد اسلام را صادر کرد. همینطور سوء قصد به جان کاریکاتوریست های هلندی و دانمارکی (که البته در نهایت تعجب، سوءقصدکنندگان بخشوده شدند!)
تهدید و سوء قصد به چندین تن از منتقدان و دگراندیشان مذهب و فرهنگ، از جمله: فیروزه بذرافکن در دانمارک، دکتر ناصر انقطاع در امریکا و ربایش بسیاری از منتقدان اسلام از جمله فرود فولادوند و اخیرا شایان کاویانی (و ترورهایی که پیشتر در مورد شخصیت های منتقد مذهب اسلام همچون دکتر فریدون فرخزاد شده بود) و نیز یورش های ناشیانه و نافرجام برای ترور شخصیت پژوهشگرانی همچون میرفطروس و... همه گویای آغاز بکار دوباره ی دینکاران جنایتکار جمهوری اسلامی و شریکان افراطی دیگر آنها در سراسر جهان است.
اما رویداد مهم دیگری که چندی پیش در رسانه ها سر و صدای زیادی کرد و شاید در ظاهر پیوند چندانی با خطر اسلام گرایی نداشته باشد، اما در واقع کاملا با آن در پیوند است، دستگیری "وارن جفز" رهبر فرقه ی موسوم به کلیسای بنیادگرای عیسی مسیح و قدیسین متاخر بود. فرقه ای که در آن چندهمسری، ازدواج با دخترکان کم سن و سال و تجاوز به بچه ها، روا و صواب بوده است. جفز، که گویا بیش از چهل همسر و شصت بچه داشته (شبیه امامان و خلفای اسلام!) نیز به جرم تجاوز به دو کودک به حبس ابد محکوم شده است. آنچه ارتباط نزدیک و تنگاتنگ این فرقه را با اسلام آشکار می کند، افزون بر اندیشه های افراطی و بدوی پیرامون آزادی در چند همسری و هم بستری و کامگیری از کودکان و دختران کم سن، گفته های یکی از زنان قربانی این فرقه است که اینک بعنوان کوشنده در بنیاد مبارزه با کودک آزاری کار می کند.
فلورا جسوپ، که در شانزده سالگی از یکی از اردوگاه های این فرقه گریخته، می گوید از هشت سالگی، پدرش به او تجاوز می کرده، در تشریح نظام اعتقادی این فرقه می گوید: "در قوانین چند همسری چه در جوامع جهان سوم و مسلمانان و چه در کشورها و فرقه های دیگر، تجاور به کودکان و کم سن و سال ها نهادینه شده است و یک ارزش محسوب می شود؛ چرا که، وقتی یک پدر به فرزندش یا یک مرد با سن زیاد به یک بچه تجاوز می کند، این کودک است که از نظر آن فرقه گناهکار است و مرد را تحریک به میل جنسی کرده است. همچنین، از آنجا که کودکان دختران در اینگونه فرقه ها ارزشی ندارند و ناقص محسوب می شوند، ازدواج و هم بستری با آنها ارزش است؛ زیرا هم خوابی کودکان با بزرگترها موجب رشد فکری و مطیع شدن آنان می شود!..."
چنین باورهای هراسناک، وحشی و غیر انسانی در متن و بطن اسلام و برادرخوانده های افراطی آن نظیر این فرقه نهادینه شده است. و اینگونه است که می بینیم در گفته های امثال خمینی کامجویی از کودکان روا و جایز شمرده شده است.
پس: بر همه ی کنشگران و کوشندگان که موقعیت خطرناک اسلام را برای انسان ها یافته اند، است که با گسترش روشنگری ها در این زمینه و پشتیبانی از دگراندیشان و روشنگران اسلام، و با همبستگی و یک دلی در این زمینه، مانع ترورهای دیگر همچون ترور رافق تقی آذربایجانی یا ناپدید شدن امثال شایان کاویانی شوند.
سروش سکوت
15 آذر 2570
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر