مذهب، خرافه کده یِ خرد و زندانِ زندگی،
و اسلام، بندگی ِ الله و سرسپردگی به بردگی است.
پرده ی نخست) اندر سرشت مذهب
پرفسور ریچارد داوکینز درباره ی مذهب می گوید: "من یقیناً به خدایی اعتقاد ندارم که دعاها را اجابت می کند، گناهان را می بخشد، به درد دل مؤمنان گوش می دهد، مراقب گناهکاری ها است، مراقب زندگی جنسی مردم است، روح را پس از مرگ زنده نگه می دارد، و معجزه می کند. مسلماً من به چنین خدایی باور ندارم. من به خدای انشتین، که صرفاً به معنای قوانین طبیعت است، قوانینی که چنان رازآمیز اند که حس احترام را برمی انگیزند باور دارم، اما نام آن قوانین را خدا نمی گذارم..."
وی در یک نشست پرسش و پاسخ در پاسخ به پرسش یک مسلمان درباره ی "اخلاقیات مطلق در مذهب"، چنین می گوید: "اخلاقیات مطلقی که یک فرد مذهبی اذعان دارد شامل چه می شود؟ سنگسار کردن مردم برای زنا کردن، مرگ برای ترک دین، مجازات برای تخلف از حکم سبت؟! اینها همه نمونه هایی از اخلاق مطلق بر پایه ی دین هستند. من فکر نمی کنم اصلا اخلاقیات مطلق بخواهم؛ من فکر می کنم اخلاقیاتی بخواهم که اندیشیده شده باشد، استدلال صورت گرفته باشد، بحث شده و بر پایه تقریبا می توانم بگویم "طرحی هوشمند" باشد! آیا ما نمی توانیم جامعه یمان را که دارای آنگونه اخلاقیات و اجتماعی است که دوست داریم در آن زندگی کنیم، طراحی کنیم. در واقع اگر شما به اخلاقیاتی که مورد قبول انسان های مدرن قرن بیست و یکمی است، بنگرید، ما دیگر به برده داری باور نداریم، ما به برابری زنان معتقدیم، ما به ملایمت اعتقاد داریم، ما معتقدیم که باید با حیوانات مهربان باشیم، اینها همه چیزهای کاملا جدیدی هستند و بنیاد بسیار اندکی در کتب دینی انجیل یا قرآن دارند. اینها چیزهایی هستند که در طول زمان تاریخی پیشرفت کرده اند... اینها از ادیان نمی آید تا آنجا که اگر بخواهید تکه های مثبت رو در کتب دینی پیدا کنید باید گزینشی عمل کنید..."
پرده ی دوم) پیرایشگران، در برابر ادیان برخاستند
در تاریخ ادیان، اگر به نمونه هایی همچون بوداییت و زردشتی گری نظر افکنیم، نیک در می یابیم که آموزگاران این دو کیش خردگرایانه، در واکنش به دین های سرزمین خود برخاستند. شاکیامونی بودا، کارهای ریاضت مآبانه ی مرتاضان هندویی را به چالش کشید. او نخست پس از فرار از کاخ پدری و رویارویی با سه چشم انداز "پیری، بیماری و مرگ" با چهار مرتاض هندویی و جاینی روبرو می شود. آن چهار تن سیدارتا بودا را زیر سخت ترین ریاضت ها و گرسنگی و تشنگی می گذارند. در تاريخ بوديسم آمده است که پس از چندين ماه رياضت طاقت فرسا، شکم بودا به ستون فقراتش چسبيده بود. بودا پس از اين همه رنج و سختي در حالي به شدت بيمار بود، با همه ي توان از چهار راهب متنفر مي شود و به آنان مي گويد: "راه و روش شما، آدمي را به بيراهه مي کشاند. دين شما انسان را از حقيقت دور مي سازد و من از آن بيزارم..." سرانجام بودا خود بر مبناي انديشه و خرد به تنهايي بدون هيچ آيين دست و پاگير يا خداي ناشناخته اي، به خواست نهايي حقيقت و راستي -نيروانا- مي رسد. به شاگردانش سفارش مي کند که از آموزش هايش نه ديني و نه از او نگاره و پورتره اي بسازند.
سپيتمان زرتشت، به زياده کاري و واپسگرايي مُغان ماد -که با سوزاندن گوشت جانداران سودمند، آتش ورجاوند را آلوده مي کردند و غريوهاي مستانه سر مي دادند- اعتراض مي كند. آيين او براساس هنجار هستي "اَشاَ"، خرد، نيکي، شادي و زندگي است. در باور او، هيچ چيز آلوده يا زندان نيست. جسم و روح هر دو مقدس اند. زمين و زمان هر دو مقدس اند. زرتشت به عنوان آموزگاري پيرايشگر، به پيروانش مي آموزد که اگر خَستو(=باورمند) به آيين او هم نيستند، بياموزند که: "راه در جهان يکي است و آن راه راستي است و همه ي ديگر راه ها، سراب اند..." "خوشبخت آن کسي است که آرزومند کاميابي ديگران باشد..." "از بي باوري مردمان نهراسيد، از ناداني و نابخردي آنان بيم داشته باشد..."
اين دو آيين را نمي توان مذهب ناميد، و از آن روي که بر مبناي خردورزي و دانش اندوزي مي چرخند، بهتر اينکه دو فلسفه يا جريان فکري خوانده شوند.
در آيين بودا، خدايي وجود ندارد که بتوان ياري از او خواست، بلکه در اين زمين، آدمي، خداي خويش است که مي تواند خرد و انديشه را در راه شناخت حقيقت به کار برد.
بر بنيان آيين زرتشتي، انسان سرچشمه ي همه چيز است، گاه مي تواند پايگاهي پايين داشته باشد و گرگ درونش خونخواري کند و در رده ی ديوان جاي گيرد و گاه مي تواند به جايگاهي برسد که سرچشمه ي نيکي، شادي، خردورزي و زندگي براي خود و ديگران باشد و با هنجار هستي همگام گردد.
در اين آيين ها، نه چيزي به نام "گناه نخستين" (Original Sin) وجود دارد، و نه آنگونه که براساس اسلام، آدم و حوا به خاطر گناه نابخشودني خوردن سيب از درخت ممنوعه، به ناگاه همراه با رانده شدن شيطان به جرم خوش خدمتي بيش از اندازه به الله، از بهشت اخراج مي شوند و به زمين "هبوط" مي کنند و نه آن گونه که در آيين يهود در سفر پیدایش سخن از "مقصر بودن حوا و فریب آدم" در کندن میوه ی ممنوعه، زده شده که به پادافره آن گناه بزرگ، یَهُوَه (خدای ناشناخته ی یهود) درد زایمان را به زن می دهد، و نه آنگونه که مسیحیت، سرشت آدمی را "از بدو زایشش گناهکار" می داند که بایستی در راه مسیح گام بر دارد تا از کدورت گناهان رهایی یابد!
در آیین های ایرانی و شبه قاره (زرتشتی و بودایی) سخن از پیدایش آدمیان از گیاه و آتش شده است؛ چیزی که بیش از آنکه جنبه ی تخیلی و مذهبی و فرازمینی داشته باشد، ریشه در دانش دارد که هنوز به طور کامل به اثبات نرسیده است.
پرده ی سوم) گوهر اسلام، بندگی ِ الله است
هر کیش و دینی برای خود، گوهری دارد که سرشت و شالوده ی آن را در بر می گیرد؛ گوهر اسلام، چنانکه از نامش پیداست، تسلیم و انقیاد، و بندگی و بردگی الله است. گوهر مسیحیت، بحث کفاره ی مسیح و گناهکار زاده شدن آدمیان است که یگانه راه رهایی از آن، گام برداری به سوی مسیح است. گوهر یهودیت، سرنوشت بنی اسرائیل و رهایی آن قوم و پایبندی به دو رسم سنتی "ذبح و ختان" است که بیشترین دستورها پیرامون این دو عمل می باشد. (بسیاری از احکام اسلام از یهودیت گرفته شده...) گوهر آیین زرتشتی، "اشا" یا هنجار هستی و همگام شدن با آن است. (اشا، معانی زیادی دارد اما ساده ترین آن "راستی" است)
برگردیم به اسلام، دینی که از همان بدو پیدایش در شبه جزیره ی بی آب و علف عربستان، سودای کشورگشایی و جنگ افروزی به کشورهای دیگری همچون آباد-بوم ایران در میان باورمندانش شعله کشید.
محمد، نخستین ندا دهنده ی این مذهب بود. او از قریش و بنی هاشم بود؛ یعنی همان طایفه ای سرشناسی که عمده باج و خراج و پرده داری بتکده ی کعبه و ثروت کلان حاصل از قربانی و نذر و نذور اعراب جاهلی به پیشگاه بت ها را بر عهده داشتند. سردمداران آنها، جهان دیدگانی چون ابوجهل و ابوسفیان و ابولهب و ابوطالب بودند. ثروت حاصل از صدارت و پرده داری بتکده ی مکه، هر قریشی را به حس حسادت می انداخت.
محمد، پس از آنکه ادعای پیامبری کرد، با زیرکی تمام توانست عده ای از اوباش مکه را پیرامون خود گرد آورد و ادعای پیامبری دینی را کرد که در آن الله –بت بزرگ- تنها خدا بود! جهان دیدگان قریش که حد ذکاوت آنها در میان همه ی عرب های جاهلی، زبانزَد بود –به ویژه ابوطالب عموی محمد- از این بلندپروازی های او آگاهی یافتند. اما محمد زیرکی به خرج داد. کاتبانی که به او پیوسته بودند، قرآن را ساخته و پرداخته کردند و آن را معجزه ای یگانه از سوی الله نامیدند که هیچ بشری نمی تواند چون آن سخن سرایی کند!! در واقع قرآن، اساس نامه ای بود که دایره ی اختیارات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را از سران قریش به محمد و هم دستانش منتقل می کرد. مسائل مربوط به جزیه و باج و خراج، رهبری و جانشینی، کامجویی از زنان و... رسما از راه قرآن به محمد تنفیض می شد.
جهان اسلامی که محمد و نیروی مافیایی در شبه جزیره تدارک دیدند، خیلی زود از اواخر عمر محمد تا زمان خلفا و علی (و حتا در سال های پس از آن) سودای کشورگشایی را با ابزار ویرانگری و یورش آشکار -که از بندهای اساس نامه ی قرآن بود و به صراحت تاکید کرده بود که جهادگر مسلمان حق دارد بر مال و جان و ناموس غیر مسلمان دست درازی کند و آنها را به غنیمت برد- در سر پروراندند.
یکی از خونبارترین این فتح ها و یورش ها، تازش به ایران و جنگ های غمبار همچون قادسیه و نهاوند بود که ایران بزرگ آن زمان را به حمام خون تبدیل کرد. در واقع برخلاف ادعای برخی، قرآن به صراحت دستور تشکیل حکومت و ام القرای اسلامی را به جهادگران مسلمان با سوره و آیه ی جهاد داده است.
البته برای مقبول شدن کتاب آسمانی قرآن، آیه هایی هم آمده که شاید زیبا به نظر آیند، اما باید دانست که سخنانی این چنینی، تقلید و برداشت محض از آیین هایی چون زرتشتی گری و یهودیت است. اساسا بندهایی چون زن ستیزی عرب ها و تعدد زوجات و اجازه ی تجاوز به کنیز (یعنی همان رویه ای که پیش از ادعای پیامبری محمد هم بوده) در قرآن به طرز زیرکانه ای آورده شده است.
چنین کیش زمخت و بد قواره ای به زور شمشیر و تزویر ِ جزیه، به ایرانی راه می یابد که جایگاه زنان همتای مردان و حتا بالاتر از آنان بوده است. مظهری از بی تمدنی و بربریت در ایران پیش از اسلام نبود، اما تیغ کِشانِ تازی، به نام الله و اسلام و قرآن، جهاد را فرمان آیینشان می دانند و برای کشتن کافران، الله اکبر گویان، به ایران می تازند. علی، یکی از سردسته های جانی و خونریز تازیان (به گواهی احادیث و روایات خود اسلام!) بود که به سبب خوش خدمتی به محمد از راه خون ریزی، از سوی او به عنوان جانشین ریاست مافیای شبه جزیره انتخاب می شود.
پرده ی چهارم) اسلام شناسی و قرآن آگاهی، راهی برای گزینش
کیش زمخت تازی، صرف نظر از گوهرش و نیک یا بد بودنش، پدیده ای بیگانه و متجاوز و ناخوانده است که به هیچ روی با هیچ یک از دستاوردهای فرهنگ و آیین ایرانی، سر سازگاری و نقطه ی جوش ندارد. اگر اسلام در آن زمان به زور جزیه و شمشیر به مردمان تحمیل نشده بود، بی گمان کسی زیر بار آن نمی رفت. اما روش تازیان برای وادار ساختن ایرانیان به پذیرش اسلام براساس نادادنی و ناآگاهی و عدم شناخت سرشت آن بوده است.
در سال های نخستین تازش تازیان، هیچ کس حق ترجمه یا خواندن قرآن به زبان مادری را نداشته. ایرانیان بایستی محتوای قرآن و اسلام را به زبانی می خواندند که از آن کوچکترین شناختی نداشتند و رفته رفته، "عبادت الله" به زبان بیگانه ی ناشناخته، جای "نیایش اهورامزدا" به زبان پهلوی را می گیرد.
این روش تازیان مبتنی بر زور و ناآگاهی، تا اندازه ای موفق افتاد؛ تا به امروز این اهریمن آیین نه تنها خرد بسیاری از مردمان را تیره و تباه کرده، بلکه امور کشورداری و حکومت و سیاست ایران را به دست کسانی انداخته که قرآن و اسلام، اساسنامه ی رفتار و کردارشان و حکومت سراسر خون و جهل و جنونشان است. براساس این بینش، تاریخ کنونی ایران و اشغالگری مولایان، سیاه ترین دوران در هزار و چهارسد سال گذشته است.
بی گمان، هرز-علف های اسلامی که طی چهارده سده، در خاک بارور و باور و خرد مردمان رویده و خاک ایران را به خرافه آلوده و آفت زده کرده، نه با قرآن سوزی و نه با اسلام ستیزی به تمامه خشک و نابود می شود، بلکه یگانه راه رهایی از اهریمن این آیین، گسترش شناخت و آگاهی باورمندان به قرآن و اسلام است.
یک مسلمان اگر بداند که اسلام چیزی جز همان دستورهای زن ستیزانه ی قرآنی، احادیث مضحک حلیه المتقین و احکام ضد بشری تحلیل المسائل است و غیر از آن نیست، اگر انسانی داری قوه ی شناخت و تفکر و وجدان باشد، دیگر سراغ این دین نمی رود.
مردم اگر براساس شناخت و آگاهی (بین کیش تازی و فرهنگ ایرانی)، خود حق و قدرت گزینش پیدا کنند، بی گمان، یادمان های ملی و میهنی خود را بر می گزینند و پاس می دارند که جز شادی و مهربانی و فروتنی و آزادی و آبادانی و زیبایی و زندگی و نیکی نیست.
سروش سکوت
11 امرداد 2570
درود بر شما
پاسخحذفنشانی وبلاگ وزین تان را به پیوندهای وبلاگ خود افزودیم.
پیروز باشید
فدائیان میهن