"برو آنجا که تو را منتظرند
برو آنجا که بوَد چشمی و گوشی با کس
در دل ما، همه کورند و کرند. . ."
"بر درخت زنده، بی برگی چه غم؟
وای بر احوال برگِ بی درخت. . ."
درود و سرود و ستایش بر مردی
که به سوگ و سوز مردمش،
گریست و دروازبانی دردها و رنج های مردمش را کرد،
به شادی و شورشان، شادی کرد
و دروازه ی احساس شورانگیز مردمش را پدافند کرد...
و سپاس و ستایش بر مردمی که دیگر بار نشان دادند
که به یاد استواری، ایستایی و پایمردی سرو آزادشان هستند.
بی گمان، بی این همه شور و ولوله ی مردمان بیدار دل ایران زمین
گذار از این روزهای سخت فراق دشوار و دیریاب است. . .
ناصرخان! جوانمرد! روزگار تیرگی های میهن و هم میهنت را دیدی،
جلوی ارباب قدرت ایستادی و خم نشدی. . .
تا امروز و این بامداد تلخ! . . .
بامدادان، نایستادی و شتافتی و بدرود گفتی
و با درد تنهایمان گذاشتی؛
چیزی ندارم بگویم جز همین سروده ی شاملو را:
"جاده ها، با خاطره ی قدم های تو بیدار می شوند،
که سپیده دمان را به پیشواز رفتی،
هر چند سپیده تو را پیشتر از آن دمید،
که خروسان بانگ سحر کنند. . ."
سروش سکوت
2 خرداد 2570
* * *
مردی که دروازبان قلب مردمش بود
چه درد بزرگیست از دست دادن مردی
که انعکاس دهنده ی صدای خاموش مردم شد !
درود میفرستم به مردی که سالها افتخار ایران بود،
مردی که دروازبان قلب مردمش بود.
مردی که مردم دوستش میداشتند
و میدانند چرا دوستش میداشتند!
مردی که در عمق سکوت این شب پر از دلهره و اضطراب
از غم و درد مردمش سخن گفت
کنون که خاموش است
اما هرگز به روی غارتگران و ستمگران نخندید،
اما مگر مرگ جز با اسکلت انسان، با روح انسان هم آشنائی دارد؟
اگر میداشت ضربتی بدین پایه شکننده، به روح ما وارد نمیکرد! . . .
شیلا فرهنگ
2 خرداد 2570
* * *
آخرین سخن ناصرخان پیش از مرگ خطاب به ارباب قدرت
و آنان که از او خواستند با این حکومت جانی ذره ای مصالحه کند، این بود:
"من آن گلبرگ مغروم كه مي ميرم ز بي آبي
ولي با خواري و ذلت پي شبنم نمي گردم. . ."
بدرود گلبرگ مغرور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر