آنچه امروز در ایران می گذرد، شاید برای خیلی ها باور کردنی نباشد. به ویژه کسانی که سال هاست خواسته یا ناخواسته در این سرزمین نبوده اند. چراغ سبزی که در اوج سرخوردگی مردم درون و برون ایران و نیز منطقه ی تاریک و آرام خاورمیانه، چشمک زدن گرفت و نور آن همه را –حتا آنها که از "رنگ سبز" بدشان می آمد، اما بخاطر جنبش سبز، سبز شدند!- فرا گرفت، کورسویی بود که به یک باره درخشیدن گرفت. آن زمان بسیاری امیدوار شدند که این حرکت راهی به سوی سرنگونی حکومت اسلامی و دستیازی به آزادی و برابری باشد.
و حالا برای خیلی ها شگفت انگیز است که طوفان جنبش آزادی خواهی که در اوج آرامش خاورمیانه، از ایران آغاز شد، کارکردش بیداری کشورهای دیکتاتورزده ی منطقه بوده است!
یکی از دوستانم که اینک در خارج از کشور می زیید، چند روز پیش از پشت تارهای فضای مجازی، پرسان بود که "چرا در ایرانی که مقدمه ی خیزش بود، اینک در بل بشوی جهان پیرامون ایران، خبری نمی شود؟"
راستش، بهتر آن دیدم که به عنوان یک ایرانی که در درون ایران، در معرض اتفاقات دو سال گذشته بود، بجای تحلیل های کلیشه ای سیاسی سهل ممتنع و آشکار و همه فهم، کمی به لایه های درونی ایران و وجود ایرانیان نفوذ کنم و تصویری از فردای ایران را با هم تجسم کنیم.
آری، دیگر همگان می دانند که جنبش مزین به رنگ سبز، تناقض نامه ای زمخت و ناجوش با خواست های سی و دو سال سرکوب شده ی مردم ایران است. همه ی گردهمایی ها از چند ماه پس از انتخابات و شعارهای ملی گرایانه، آزادی خواهانه، دیکتاتورستیزانه و ضد کلیت حکومت، گویای این ناهمگونی بین جنبش نو زاده و خواست های مردم بود. حتا اگر سران اصلاحات مدعی شوند که برخی در خیابان ها "ساختارها را حفظ کردند" و با شعارهای مذهبی یا در حمایت از سران سبز، با این جنبش همراهی کردند!
به هر روی برای همه ی آنان که خوش بینانه و ساده لوحانه سبز را نماد مبارزات خود کردند، باید آشکار شده باشد که سبز، سرابی از سکولاریسم، دموکراسی و پلورالیسم بیش نیست. یک اصلاح طلب ذاتا دیکتاتور پرست است، ذاتا ضد سکولاریسم است و هرگز نمی تواند به ولایت فقیه پشت کند. چیزی که بسیاری از بلندگوها و افراد میرحسین موسوی و مهدی کروبی و محمد خاتمی در خارج از کشور چو انداختند و با آوردن مباحث گمراه کننده ای همچون: رنگین کمان بودن جنبش سبز، رهبر نبودن و همراه بودن موسوی و... خواستند تا ماهیت اصلی سبزهای اصلاح طلب را بپوشانند. دو شقه کردن جنبش سبز به مذهبی و غیر مذهبی و اصلاح طلب و برانداز نیز هرگز منطقی نبوده و نیست. و این چیزی جز سردرگمی و آن چه امروز شاهدش هستیم برای مردم به بار نمی آورد. رنگ کردن میرحسن موسوی و جریان اصلاحات و جنبش برآمده از آن، یک دغلبازی سیاسی است.
برگردیم به چرایی آنچه امروز شاهدش هستیم و آن دوست میهن پرورم در غربت ناخواسته، جویا شده یود. بیشتر باید دانست که هرگز ایران را نمی توان با دیگر کشورهای خاورمیانه مقایسه کرد. زیرا هم جایگاه و ثروت و قدمت این سرزمین از مصر و تونس و لیبی و سوریه... بیشتر و والاتر است و هم دیکتاتوری مذهبی اش از همه ی کشورهای همسایه خطرناک تر و جنایتکارتر. از سوی دیگر داشتن این توهم که کشورهایی همچون مصر و تونس توانسته اند به خواست های مردمی به طور کامل دست یابند هم داوری خام و شتابزده است. انقلابی که با اولتیماتوم 18 روزه ی باراک اوباما مبنی بر استعفای حسنی مبارک (و در مرحله ی بعد قذافی) -که دیرزمانی یا متحد امریکا بوده اند و یا از سوی امریکا و غرب مورد مماشات قرار گرفتند- همراه باشد، نمی تواند برآیند خواست های مردم مصر (یا تونس) باشد. تجربه ی انقلاب های یک صد سال گذشته در کشورهای جهان سوم از جمله شورش 57 ایران، گویای این تجربه ی تاریخی است که از دخالت حتا خیرخواهانه ی بیگانگان، خیری به مردم کشورهای دیکتاتورزده نرسیده است!
بر همین مبنا است که می توان تصویر فردای ایران را نیز تجسم کرد. شادروان استاد شجاالدین شفا در آخرین مصاحبه ی پیش از پرواز روانشان، در این باره سخن زیبایی زدند:
"آینده ی ایران را یا فرزندان تازی سعد ابی وقاص رقم می زنند و یا جوانان به پا خواسته ی ایران..."
آری، دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا مردم ایران خودشان، سرنوشت امروز و فردای ایران را رغم می زنند و یا دیگران این کار را می کنند. هیچ راه میانبری بین این دو وجود ندارد. مردم ایران در هر جای دنیا که هستند باید به این اصل برسند که همه ی ما ملتی تنها هستیم و باید روی پای خودمان بایستیم؛ هیچ نیروی بیرونی و بیگانه یا آسمانی و خدایی نمی تواند ایران و ایرانی را از دست اشغالگران رهایی بخشد.
تا زمانی که دست یاری خواهی ما مردم ایران رو به سوی سه جا باشد، راهمان به رهایی ایرانمان نمی رسد:
یکی) رو به سوی آسمان و خدا و سرنوشت و قضا و قدر و این چیزها. یعنی همان فرهنگ آه و ناله و دکان دینکاری که هزار و چهارسد سال به خورد ایرانیان داده اند تا بدین وسیله با وصل کردن مردم به جهان نادیده و نادان نگاه داشتن مردم، خود آنچه می خواهند انجام دهند.
دوم) رو به سوی یاری رسانی بیگانگان و کشورهای غربی که تشنه ی نفت ایرانند نه دلسوز خون ایرانیان. نگاهی به تاریخ دو هزار سال پیش ایران ما، چیزی جز این را نشان نمی دهد. سده های بیشمار خون و خونریزی از سوی قدرت هایی که اینک ادعای گوش کر کن دموکراسی و آزادیشان را از ویرانگری و سوزاندن ایران به دست اسکندر گجستک می دانند و نماد آن را مجسمه ی آزادی با مشعل نهاده اندو وگرنه آزادی را چه به مشعل و آتش؟! و اینک، به یقین می توان گفت که هبچ حکومتی در تاریخ معاصر همانند جمهوری اسلامی، خواسته های غرب را تامین نکرده است. معاملات پشت پرده و لاس های سیاسی مقامات رژیم با دول غربی، آزادی رفت و آمد مقامات رژیم به کشورهای غربی حتا برای آنانی که مورد تحریم واقع شده اند یا در لیست تحت تعقیب اینترپل وارد شده اند، بازی دنباله دار و مضحک هسته ای جمهوری اسلامی و سر دواندن هر دو طرف، اوضاع نابسامان پناهندگان ایرانی در غرب و عدم پشتیبانی کشورهای اروپایی از آنها و حتا گاها بازگرداندن این پناهجویان به دامن و... همه و همه گویای نقش موضیانه ی کشورهای غربی با جمهوری اسلامی است.
در طی سه سال گذشته، شمار اخبار و حواشی در رابطه با روابط ایران و امریکا و سیاست مماشات دولت اوباما با جمهوری اسلامی، بی سابقه بود و هر بار به نوعی در این بازی دنباله دار سیاسی برای رژیم اسلامی، زمان خریده شد. مقایسه ی واکنش اوباما نسبت به حوادث ایران و نمونه های مشابه اش در دیگر کشورهای خاورمیانه، نیز گویای باطل بودن یاری خواهی از جهان غرب است.
و سوم) رو به سوی یکدیگر! زیرا یک انقلاب و رستاخیز باید از تک تک ما بیاغازد. سرخوردگی آن زمینی رخنه می کند که کسی خود را دارای یک خویشکاری و مسولیت و وظیفه نداند و وظیه اش را به دوش دیگری بیندازد. خیزش دانه دانه ما برای منافع ملی و نه شخصی، به خیزش ملی می انجامد. فروزه ها و خصلت های ناروا باید کنار گذاشته شود. باید ما مردم هم دیگر را زیر زربین کنکاش بگذاریم و هرآنچه از ناروایی و بی مهری و ناراستی در وجود تک تک ماست بزداییم.
جمهوری اسلامی، حکومتی غیر مردمی است که کوشید مردم را مثل خودش کند. تخمه و تنه و ریشه ی اصلی این حکومت، دروغ است. همان فروزه ای که ایرانیان هزاران سال آن را "دشمن" خود می دانستند و از بلای آن، کشور را به اهورامزدا می سپردند. جمهوری اسلامی، در نطفه ی دروغ زاده شد. مردمی بودن خود را از آغاز پیدایشش از دست داد. اما کوشید با نادان نگاه داشتن مردم و همگونه کردن آنان با خودش، حاکمیتش را تثبیت کند. همه ی خصلت هایی که در وجود جمهوری اسلامی هست و به آنها دوام یافته، تا از وجود تک تک ما رخت بر نبندد، بوی بهبود از سرزمین ایران بر نمی خیزد.
تا ما مردم، انگشت به سمت یکدیگر بگیریم و شانه هایمان را از خویشکاری هایمان خالی کنیم، هیچ چیز نویی پیش نمی آید. همه ی کوشش حکومت اسلامی این بود که به مردم نشان دهد "در جامعه ی ایران اگر کسی مثل بقیه دروغ نگوید، نمی تواند زندگی کند!" و تا ایرانیان به این باور نرسند که "اگر از جمعیت 70 میلیونی ایران، 69999999 تن دروغ می گویند، من یک نفر راست بگویم و کاری به دیگران نداشته باشم!" چیزی جدیدی پیش نمی آید. و بر اساس این باور است ک به کار بردن دروغ و ناراستی در مبارزه ی سیاسی اعم از نشان دادن مهندس موسوی به آنچه خودش نیست و یا استفاده ی ابزاری از او که خواهان ترمیم نظام است به عنوان ابزار براندازی، راه به جایی نمی برد!
امروز، اگر در هرجای دنیای یک انسان ایرانی گرفتار نداری یا بی کسی یا بی وطنی شده است و دیگر ایرانی، از درد و رنج هم میهنش، دردمند و رنجور باشد. اگر از مرگ و زخم هم میهن در اشرف، تهران، امستردام، لس انجلس و... غمین و دلشکسته باشد و دست یاریگرش را به سوی او دراز کند، بدانیم آن روز، روز مرگ حکومت حقیر و محتزر(در شرف مرگ) اسلامی است.
ایران فردا، آبستن حوادثی است که نمی توان از آنها به راحتی گذشت. حوادثی که شاید حتا با سرنگونی خامنه ای همراه باشد. اما مهره هایی همچون رفسنجانی یا احمدی نژاد و رحیم مشایی جای او را بگیرند و شاید کارتر دیگری، حکومت اسلامی دیگری با شکل و رنگ دیگری بسازد. جمهوری اسلامی دارد کار خودش را می کند، سبزها دارند کار خودشان را می کنند، رفسنجانی و موسوی را بت می کنند و جمهوری اسلامی را بیمه کنند. بدون شک روز نابودی حکومت نزدیک است، اما آیا نابودی و شکست این حکومت غیر مردمی، می تواند همراه با پیدایی و پیروزی حکومت ایرانی و مردمی باشد؟ همه ی اینها را فرزندان ایران می توانند رقم بزنند.
***
حالا شاید بشود یک پاسخ کوتاه به آن پرسش دوستم داد که "چرا امروز ایران که دیروزش آنگونه بود، اینگونه است و امروز مصر و تونس که دیروزش آنگونه بود، اینگونه است!": مردم ایران گرفتار دوگونه دوگانگی شده اند؛ یکی) دوگانگی برامده از جریان سبز که کارکردی جز آرام کردن خیابان های ایران و شلوغ کردن خیابان های قاهره و طرابلس نداشته است. دو دیگر) دوگانگی دورنی و رفتاری ما ایرانیان نسبت به عملکرد خودمان. تا این دوگانگی ها از میان نروند، همین است که امروز می بینیم.
سروش سکوت
3 اردیبهشت 2570
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر