در درازنای سده های بی شمار تازش و یورش به خاک ایران، نخستین و اساسی ترین میراث و مرده ریگی که ویران و دزدیده می شد، فرهنگ ایران بود. چرا که فرهنگ، گوهری است که دارنده اش را زیبنده ی آزادگی، مهرورزی، راستگویی، فروتنی و ایرتنی(واژه ی "ایران"، برگرفته از "ایر" به دو چم است: سرزمین فروتنان و آزادگان) می کند. هر چه بیگانگان به مرزهای ایران تاختند، خویِ هَمازوری و همبستگی ایرانیان بیشتر و بیشتر شد. زیرا این فرهنگ ایران بود که نیروی اندیشه و بازوی ایرانیان را برای بیرون راندن دشمنان و نگاه داشتن فرهنگ ایران، استوارتر می ساخت.
در بررسی رویدادهای اکنون و هم روزگار ایران و ستم رفته بر جان تب دار و مام بیمار میهن، نگرش بر دو برهه ی تاریخی، بایسته است؛ یکی واپسین و سهمناک ترین تازش به ایران در هزار و چهارسد و اندی سال پیش و دیگری، روی کار آمدن دستار به سران و مولایان در سی و اندی سال پیش. بی گمان، این هر دو در گرو هم هستند و رهایی از بلای اکنون، بی نگرش و بررسی آن دیگری، روی دادنی نیست. چرا که خیزابه ها و خاکروبه های چپاولگری تازیان، مرداب گندیده ای از خرافه ها یا به گفته ی فردوسی بزرگ "جادوها" را درست کرده (هنر خار شد، جادویی ارجمند/ نهان راستی، آشکارا گزند)، که بوی ناخوشایندش جای جای ایران پرگوهر را آگنده کرده، درخت هنر و راستی را خشگانده و شمیم بالش خرد و دانش را ربوده. بسترش، رویش هر گلی را ناممکن نموده. خواه گل فرهنگ باوری و خواه گل آزادگی.
پشت گرمی و تکیه بر کنش ها و رزم ها و مبارزه های سیاسی، بی باور به این گندیدگی فرهنگی و زدایش آن، راه به همان شورش 57 یا گردهمایی های نیم بند و گذرا می برد.
آزادی و آزادگی، چندصدایی و شکست دینکاری، نه پدیده ای فرازمینی یا فرامیهنی است بلکه در دل و بطن فرهنگ ایران، تخم آزادی و مردمسالاری نهادینه شده است. و تا زمانی که بازگشت و پویشی همه جانبه به سوی "جهانِ فرهنگِ ایران" و خوی میهن پرستی روی ندهد، رهِ رهپویان و کوشش ِ کوشندگان این راه به سرمنزل آرمانی نمی رسد.
گوهر فرهنگ ایران، سازنده ی همه ی آن دستاوردهایی است که امروز خاور و باختر بدان می بالد و می نازد. آنها کجا بودند که ایرانیان رخش سرافرازی و بزرگ منشی را در جای جای گیتی می چرخاندند؟! سد دردا و شگفتا که امروز از بدِ حادثه، در سرچشمه ی کشور داری و شهرنشینی و تمدن، مهد حقوق جهان و بشر، سرزمین زن مداری، مردم سالاری، خردباوری و خرافه گریزی و پیشرفت و درخشش دانش، این بلای خانمان سوز پیش آمده. چه سهمناک بود سیل ویرانگری ایران، که از همه ی آن دستآوردها، دربند شدن و گرفتاری میهن و هم میهن، دزدی و تاراج ثروت و داشته ها و بازمانده های فرهنگی-ملی و نابودی تمامی جلوه های حقوق انسانی و جهانی، زن ستیزی و جنگ سالاری، خردگریزی و خرافه پرستی و عقبگرد و نابودی دانش، به ایران و ایرانی رسیده است.
ننگ و زخم هزار و چند سد ساله را تنها، انگشت شمارانی، تیمارگر و بهبود بخش شدند، اما هربار جنایت دشمن و بیگانه و خیانت خودی ها، دستاوردهای التیام بخش را به نابودی کشانده. بابک خرم دین، ابوالعلای بلعمی، یعقوب لیث، بهزادان، فردوسی، رضاشاه و چند تن دیگر، کسانی بودند که کوشیدند به اندازه ی توان خود زخم تن میهن را بهبود بخشند. اما سلمان ها، افشین ها و وزیران و کارگزاران خائن، در برابر این پیشرفت ها ایستادند و زمینه ی روی کار آمدن حکومت های انیرانی و ضد ایرانی را فراهم کردند.
سلسله ی پهلوی که پس از هنگامه ی شوم و سرنوشت سوز مغول نژادان قجری روی کار آمد، دروازه های پیشرفت و شکوه را در زمینه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به روی ایران گشودند. ایرانی که چیزی نداشت مگر ننگ چیرگی بیگانه و عقب افتادگی و تازی زدگی. بی گمان، رضاشاه را باید پدر ایران نوین نامید. دستاوردهای او، به ویژه در زمینه ی فرهنگی شایان نگرش است. فرهنگ ایران، براساس مهرورزی، جنگ گریزی و خشونت ستیزی بوده است. در تاریخ هم روزگار (معاصر) رضاشاه را باید نخستین کسی دانست که بدون کودتا یا خونریزی به قدرت می رسد. کار فرهنگی بزرگ دیگر رضاشاه، ارزش گزاری نام ایران بجای نام بیگانه ساخته ی "پرشیا" بود. شکوه از یاد رفته ی ایران زمانی جلا و جلوه می یابد که با گوهر پیشرفت و نوگرایی همراه و همگام می شود. آزاد شدن پول و اقتصاد ایران از دست بیگانگان و یافتن واحد شمارش پول.
پهلوی ها هر دو، پدر و پسر، همچون خیلی از ایران باوران دیگر، گرفتار همان خرافه پرستان و نابخردان شدند. شوربختانه، در درازنای سختی های رفته بر ایران، ایرانیان دو چیز را "دست کم" گرفته اند: یکی: نیروی خودشان را برای بیرون راندن دشمنان و آغاز یک جنبش فرهنگی برای خشکاندن ریشه ی بی خردی. و دیگر: دست کم گرفتن دشمنان خانگی که در لباس دوست بودند و یا خود را روحانی و آیت الله و نماینده ی دین و خدا می نامیدند. این دو، خود سبب آن شده است که ایرانیان، گرفتار "زودباوری" شوند.
رویداد شورش 57 نیز از این ویژگی ایرانیان، بروز یافت. آری، در شورش 57، مردم آخوندها و مولایان را دست کم گرفتند، شعارهای شیخی به نام خمینی را باور کردند. بی آنکه بدانند: "آواز دهل شنیدن از دور خوش است!". آن خوش باوری، رنگ و بوی فرهنگ و ملیت نداشت، بلکه به زنگار جهل و خرافه آلوده بود. دینکاران دستاربند، همواره از سوی ایرانیان دست کم گرفته شده اند. چنان که در جریان رویدادهای نخست وزیری دکتر محمد مصدق و 28 مرداد سال 32، هم نقش و جایگاه آخوندی به نام کاشانی، دست کم و دون گرفته شد. پس از برکناری دکتر مصدق از سمت نخست وزیری، یکی از کسانی که این امر را شادباش و تبریک گفت، پسر آیت الله کاشانی بود! بیگانگان به ابزار مولایان، کار خود را کردند و ثمره ی کار آنها همچنان برجای است؛ نزاع هواداران شاه و مصدق!
در همه ی تاریخ هم روزگار، آیت الله ها، عناصر دست نشانده ی آنگلستان بوده اند، هستند و خواهند بود. شگفت انگیز آن است که امروزه نیز، این مولایان، دست کم گرفته می شوند. البته، حتما نیک می دانیم که منظور از آخوند و روحانی، تفکر اسلام گرایی افراطی است که همه ی جنبه های اجتماعی و سیاسی کشور را می آلاید. پس یک آدم کراواتی هم می تواند آخوند-باور باشد. آنچه امروز نیز روی داده بازتاب همان ساده انگاشتن روحانیان است. امروز نیز، حکومت اسلامی، با پادویی اصلاح طلبان و آخوندی حیله گر و زیرک به نام رفسنجانی، کوشیده تا با فلج کردن اپوزیسیون سی ساله ضد جمهوری اسلامی، با فریبکاری بقای عمر حکومت را سبب شود.
ریشه ی همه ی این فریب خوردن ها را باید در نبود یا کمبود انگیزه های فرهنگی و ملی در نیروهای ضد حکومت دانست. نانِ ماندگاری جمهوری اسلامی از خمیر جهل، می پزد. خمینی، در آغاز شورش 57، سخن از زدایش دستآوردهای پهلوی ها زد. سر پیکان این زدایش و یورش به کارهای فرهنگی آنها بود؛ آن زمان، لغو پرچم شیر و خورشید و زدودن این نشان و رسمی کردن پرجم "الله" عربی. و این زمان دگرگونی واحد پول به دینار!
در گفته های معممان جمهوری اسلامی، بارها به این گفته برخورده ایم که "ایران اسلامی، ام القراری اسلام..." این نکته تنها یک شعار نیست، بلکه ناظر به همان ستیز فرهنگی است که همواره از سوی تاراج گران روی داده است. اسلام مد نظر این دینکاران، همان گندآب خرافات است که برای فریبکاری مردم و ماندگاری خودشان می باشد. آب پاکی و جاری این گندآب، چیزی جز فرهنگ ایران نیست.
نگاهی به جنایت ها و ترورهای رژیم جمهوری اسلامی نسبت به کوشندگان فرهنگ و روشنگران مذهب، خود گویای نقش سرنوشت ساز آگاهی رسانی و روشنگری فرهنگی است. روشنگران فرهنگ ایران و مذهب اسلام، همچون: احمد کسروی، کورش آریامنش، فریدون فرخزاد، رضا فاضلی و... که گفته ها و نوشته هایشان، همواره خار چشمان فرهنگ سوزان و دینکاران اسلامی شد و به ناچار، دنده های چرخ های سرکوب، آزار و ترور جمهوری اسلامی و گروه های وابسته به آن، گرفتار آنها شد.
در روزهای سرنوشت ساز کنونی، هرکس جایگاه آموزش فرهنگ و روشنگری دینی را دست کم گیرد یا به کنشگران آن عرصه خرده بگیرد یا بتازد، یا نمی داند و یا آگاهانه دست به چنین کاری می زند. زیرا: در مرداب خرافه پرستی، فرهنگ سوزی و مذهب مداری، هیچ گلی نمی روید.
***
با یادی از شادروان رضا فاضلی، آموزگار فرهنگ ایران و روشنگر مذهب اسلام در روز مرگش، با نوشته ی زیر:
برای آموزنده ی خرد –رضا فاضلی- و پور ِ جان داده اش –بیژن-
در سال-روز جاودانگی اش
در روزگار ِ تیرگی ِخرد و دانش
و چیرگی ِ اهریمن ِ بد کنش
در زمانه ی میرش ِ آدمیت
و یورش ِ لشگر ِ بربریت
از پس ِ پشت ِ بیش از یکهزار و چهارسد سال
تازش و تاراج ِ فرهنگ و فرّ ایران
دستان زنِ داستانِ سرفرازیِ سرایِ ایران شدی
از رستم فرخزاد، تا فریدون فرخزاد
از تهمتن و کورش تا بابک و دلاور توس
صدایت، آوای فریادت
بشکوه و بلند آوا
خروشان و پر غوغا
ستبر و ستیهنده
دجال را، آن رسوای هماره ی تاریخ را
آن فرزند زاده ی انیرانی را
آن عمو زاده ی تازی را
شوربخت و بدنام هماره ی گیتی ساختی
و ایران ستیزان و افشینیان که کم آوردند
از دست و زبان و دل و مغزت
پور سربه دارت را –بیژن پاکبازت را-
به کینه ی اهریمنیشان، جاودانه کردند
دژخیم بدنهاد، دیو هار
چه خام است که پنداشت، خرد مرداد و میراست
نه، نه، خرد امرداد و نامیراست، خردمند امرداد و نامیراست
ایران و ایران پرور امرداد و نامیراست
یادت گرامی و فروهر ِ فره مندت با نیاکانِ نیکت باد
***
سروش سکوت
ایران، 27 فروردین 2570
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر