اگر من به عنوان قیافه پنهانی انسانی باشم تو به عنوان یک نقاش شاعر قیافه ی آشکار انسانی هستی ، مرا ببر به ایران ، به دور دستها تا آنجا که میتوانی مرا ببر یعنی از زندگی بی ربط منحوس تحمیل شده طرحی بریز ، کلمات چامه های تو رنگها هستند و مال من سنگها ، بر تارک تخیلات شاعرانه من و تو یک چیز حاکم است فریاد خاموش !!
اولین طرح چه منظره دردناکی ! فاجعه یست متحرک . از زندگی آسمانی دست پرورده ی خاکی ! دختر بچه یست که فکر میکند آنقدر بزرگ شده که نان آور خانوادش باشد . این طرح را ساده بریز طرح این بچه ی احتیاج را در آستان گذشت تاریخ بگیر تلاش کن جنبنده ای در طرح نباشد برای اینکه بر حسب آزادی مطلقی که دارد هر گونه جنبش که آرامش گورستان را بهم میزند قدغن است . به این روی این در دورانی که آدمها نمی جنبند جنبیدن سنگها زیادی شکر خوردن است !
مرا ببر به جایگاه علف های هرزه بیابانیکه حاکم بر سرنوشت گرسنه هزاران انسان است ... نام آن ملک هزاران ساله سیستان و بلوجستان است ... طرح را طوری بریز که زمینه اش کاملا پیدا باشد ببین چه زمینه وحشتناکی ! فقر خانمان سوز ... گله های بی چوپان ... زمین های بی علف ... نه دیگر نکش میدانی چرا ؟ برای اینکه آسمان این دو قسمت خاک ما بهمین بی رنگیست !!!
مرا ببر به پایتخت ، طرحی بریز از مردان باربر که برای یک لقمه نان کار چارپایان را انجام میدهد ... نان را بکش با همه ی حماقتش ، با همه ی بی زبانیش مسئله روز است ... از مردی که دو دست خالی از نانش را به سوی آسمان بلند کرده ، نمیدانم در آسمان گندم میکارند ؟ اگر نمیکارند چرا این مرد وا خورده از آسمان نان میخواهد ؟
بکِش ، از درد نگاه گرسنه ی کودکان کار در کوره های آجر پزی دستمالی که به سرش میبندد را سایبان آفتاب زندگی بد فرجامش کرده تا کسی متوجه نشود با چه سوزی ، عصاره ی جگرش اشک های سرگردانش را به این اجتماع پست تحویل میدهد...
از مردان و زنان نه جوانان را بکش که انتقام یک نظام غلط را احمقانه از هروئین و فحشا میگیرند ، نه نکش اینها خودشان طرح هستند بگذار همینطور طرح بمانند ...
ماه شخصیت کاذب گذشته اش را از دست داده -آسمان با همه ی شکوهش بخاطر دروغ هائی که تا کنون به زمین گفته ماتم زده بپای زمین افتاده است !
عشق ، عشق پشتیبانی افلاطون را از دست داده و در نهایت خفت کار تفسیر شهوت نیمه شب خیابان های سرمایه را بعهده گرفته است !
دوست من تو نقاش هستی ، طرحی بریز از مسخرگی شرافت ساخت کارخانه ئی به نام عدالت و آزادی !
طرحی بریز ازاشک یک مادر بر گور فرزندش ، قامت شکسته ی پدر ، تنهائی برادر ، قلب شکسته ی دلبری ... با اشک و رنگ ها فریاد آنها را منعکس کن
…
طرحی بریز از یک شکم منتظر به زایش و در آن طرح اشک نگران دختری آبستن را نشان بده که نمیداند میتواند اورا نگه دارد یا او را رها کند ؟!
تو که نقاشی ، رنگها را دور بریز ... قلم را ساده با هوای مسموم دنیای ما آشنا کن آن رنگها و چند قطره اشک ...
طرحی بریز از دو رنگی ها ، نا مردمی ها ، نا مردی ها ... و اگر خواستی نامی برای این طرح بگذاری ، بگذار : چند نقطه !...
سری به زندان ها بزن ، قلم را به اوین بکش ، چه میکشی ؟ با خودت رنگ سرخ داشته باش چرا که آنجا همش سرخ است ، فریاد ها را چه رنگی میکشی ؟
اندوهگین شدی نقاش ؟ کمی آنطرف تر در همان تابلو زنان را نشان بده فقط چشم هایشان را ... در انتظار ! چشم ها همیشه از انتظار حرف میزنند ، چشم ها را بکش.
کاش میشد همه ی اشک های ریخته شده را نقاشی میکردی ... آنجا اشک ها رنگ سرخ دارند …
طرحی بریز از یک مادر ، نه یک مادر ایرانی که همیشه پیکری دونیمه است ، نیمی در زندان اوین یا هر زندانی دیگر مگر فرقی میکند کدام زندان ؟
طرحی بریز و فریاد آن مادر را مجسم کن که با هیچ زبانی نمیتواند به حاکمان بفهماند که مرا در هر طرف که نگه دارید نیمه ی دیگر من آنطرف دیوار هاست...
من هم پای پسرم را دوست دارم و هم سرش را ... سرش را بخاطر شب هائی که روی زانویم میگذاشت و پاهایش را بخاطر شب هائی که سر به زانویش میگذاشت ...
برو به یک جای گمنامی شهری ، روستائی که هیچ احمقی بنام مرز از هیچ دیاری جدایش نکرده ... در آنجا سراغ گمنام ترین را بگیر و نوزادترین را طرحی بریز ...
از دنیا به شکل یک پستانک سپس آن طرح را به لبان دنیا نادیده ی آن نوزاد بده ... بگذار آن پستانک یعنی طرح دنیا از همه رنگ باشد ...
آخرین طرح را بریز دوست نقاش من ، هر چه میگویم در آن جای بده ، چشمی منتظر باز شدن یک در... ناقوسی منتظر یک مرگ ، مرگ دیکتاتور ، مشتی گرسنه یک لقمه نان ... و هزار خروار گندم درو نکرده ...
و یک میز-گرد ... قیافه چند سیاستمدار ...
یک کاسه ماست سیاه ! و یک کاسه ماست سفید ! و یک نشان پرسش و زیر تابلو بجای من بنویس :
پایان این چرا ها ، چراگاه ابدیت است ! ...
"شیلا فرهنگ"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر