۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

عشق و کارکرد آن


 طفیـــل هستـی عشقنـد آدمی و پری
ارادتــــــی بنمـــا، تا ســـــعادتی ببری

به همه ی قهرمانان و عاشقان آزادی میهن که در سه
دهه ی اخیر کشته و محبوس شدند و خانواده ی آنها

هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد، درپی او بشتابید،
هرچند راه او سخت و ناهموار باشد:

آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیــــر حاجت هیچ استخـــاره نیست
...
نـــــــاز پرود تــــــنعم نبــــــــرد راه به دوست
عاشـــقی شیــوه ی رنـــدان بلاکــش باشد

و هر زمان بال های عشق، شما را در بر گرفت، خود را به او بسپارید،
هرچند که تیغ های پنهان دربال و پرش تن و جانتان را بیازارد:

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
با خبــــــر باش که ســـر می شکند دیوارش

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید، او را باور کنید،
هر چند فراخوان او، رویاهاتان را چونان باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند؛
زیرا عشق چنانکه تاج بر سرتان می نهد، به صلیب نیز می کشدتان،
و چنانکه شما را می رویاند، شاخ و برگ شما را هرس می کند،
و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا می رود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب می رقصند، نوازش می کند،
همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین می رود و آنها را که به زمین چسبیده اند، تکان می دهد.
عشق شما را چون خوشه های گندم، دسته می کند؛
آنگاه شما را به خرمن کوب، از پرده ی خوشه بیرون می آورد،
و سپس به غربال باد دانه را از کاه می رهاند،
و به گردش آسیاب می سپارد، تا آرد سپید از آن بیرون آید؛
سپس شما را خمیر می کند، تا نرم و انعطاف پذیر شوید،
و سپس شما را بر آتش مقدس می نهد، تا برای میهمانی مقدس خداوند، نان مقدس شوید:

قدمـــی که بر گرفتی به وفـــا و عـهد یاران
اگـــر از بلا بترســـــی، قدم مجـــــــاز باشد

***

عشق با شما چنین می کند تا به رمز و راز قلب خود شناخت یابید،
و بدین شناخت با قلب زندگی پیوند خورید و جزیی از آن شوید؛

اما اگر از ترس بلا و آزمون، تنها خواهان آسایش و لذت عشق باشید،
خوش تر آن که عریانیـتان را بپوشانید،
و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید،
به دنیایی که از گردش فصل ها در آن نشانی نیست؛
جایی که شما می خندید، اما همه ی خنده ی خود را بر لب نمی آورید،
و می گریید، اما همه ی اشک های خود را فرونمی ریزید.

عشق هدیه ای نمی دهد، مگر از گوهر سرشت خویش،
و هدیه ای نمی ستاند، مگر از گوهر سرشت خویش؛
عشق نه مالک است و نه مملوک،
زیرا عشق برای عشق بس است:

مـــــطرب عشــــق این زنـــــــد وقت سماع
بـــــــندگــی بنــــــد و خـــــــداونــدی صداع
(مولوی)

***

وقتی عاشق می شوید، مگویید: "خداوند در قلب من است"، بلکه بگویید: "من در قلب خداوند جای دارم"،
و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست، بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته ببیند، رهرو راهتان می شود:

دین من عــشــق است و مرکب عـــشـــق
مــرا به هر کجا خواهد، راهنمایی می کند
(محی الدین ابن عربی)

عشق را هیچ آرزو نیست، مگر آن که به ذات خویش دررسد؛
اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید،
آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند؛
آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید؛
آرزو کنید که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشید:

دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتـــــاق کمان خــــانه ی ابروی تو بود

آرزو کنید، سپیده دم برخیزید و بال های قلبتان را بگشایید،
و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما داده شده است؛
آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید؛
آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس، به خانه بازآیید؛
و به خواب روید، با نیایشی در دل برای معشوق و آرزویی بر لب در ستایش او:

تیــــری که زدی بر دلـــم از غمزه خطا رفت
تــا بـــاز چـه انــــــدیشه کـــند، رای صوابت


برگرفته از کتاب: پیامبر جبران خلیل جبران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر