۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

پیشکش به همه ی ایرانیان آزادی خواه تبعیدی

 به نام خداوند جان و خرد
یکی از نیرنگ های ماموران وزارت اطلاعات، چه در داخل و چه در خارج، فرو کردن این شعار در سر مردم است که: "عده ای خارج نشین، در بیرون از گود نشسته اند و می گویند لنگش کن!" بدون شک این نقشه توسط هر کس چه خواسته چه ناخواسته انجام گیرد، در راستای خواسته ی حکومت اسلامی گام برداشتن است.
همگان می دانند، آنانی که در این سی و اندی سال مجبور به جلای از وطن شده و غربت و فرقت ناخواسته را برگزیدند، ایرانیانی میهن-پرست هستند که در سر و دل و جانشان از جنایت های این نظام، رازها و گفتارها دارند که هنوز بسیاری از آنها ناشنیده و ناگفته مانده است؛ بسیاریشان زندان های حکومت ضحاک و سفاک را درک کرده اند، یا عزیز از دست داده اند، یا دچار شکنجه و درد شده اند.
به همین شوند، همه ی آنها ایرانیانی ایران-پرستند که از بسیاری (به اصطلاح) ایرانیان درون مرز که دل و جانشان بهر ایران و ایرانی نمی تپد و خود را جذب و هزم در این نظام کرده اند و کار خود را بدین بیان توجیه می کنند که "باید به زندگیمان برسیم!" بسی شرافتمندترند.
به هر روی، این نیرنگ روباه-صفتانه ی حکومت است که برای ایرانیان، مرزهای ساختگی می سازد و آنها را از هم جدا کرده و به جان هم می اندازد.
اینک، اما هم زمان با سفر احمدی نژاد به نیویورک و دیدارش با مزدوران و هم پیمانان سفارت و حکومت سنگسار و اعدام در امریکا، و پس از همایش ایرانیان خارج از کشور، همگان با چهره ی حقیقی بسیاری ازین مزدوران که تنها برای زر و زور (قدرت و ثروت و منفعت و جایگه) دست-بوس سردمداران این حکومت شدند، آشنا گشته اند. 
انسان هایی که با رفتن به چنین مراسمی و خوردن نانی که به خون و گوشت نداها و اشکان ها آغشته شده، نشان دادند که چگونه در اروپا و امریکای آزاد، تنها به سبب از دست دادن شرف و بد-خویی و دژ-سرشتی تن به این کار داده اند.
اینان به یقین نقطه ی مقابل ایرانیان شریفی هستند که برای هیچ سود پولی و جایگاهی تن به این کارها نمی دهند و اگر اینک از یار و دیارشان –ایران- سفر ناخواسته کرده اند، تنها به سبب ستم و جور همین نظام است.
اما چند روز گذشته که این اندیشه پریشانم کرده بود، به ناگاه چامه ای دلنشین از پرفسور حسن امین به نام "ای که مرا تاب و توان داده ای" را یافتم که اینک آن را به همه ی ایرانیان آزادی خواه و شرافتمند در سرتاسر دنیا که زهر تلخ هجران و غربت را به ناچار به جان پذیره شده اند، پیشکش می کنم:
از وطنـــم پیک و پیــــــامی رسید
نـــــامه و پیغام و کــــلامی رسید
مادر من چونکه به من نـــــامه داد
خــــاطر ناشاد مـــــرا کــــرد شاد
مادر خوبم چو ز مــــن یــــاد کــرد
خـــاطر غـــمناک مـــرا شاد کــرد
***
مادرِ من! مهر تـــــواَم در دل است
دور ز تــو زندگی ام مشکل است
نامه ی تو پــــیک نشـــاط و امــید
داد ز ایــــــــــران عـــــــزیزم نـــوید
عشق وطن زخم مرا مرهم است
راز دل زارِ مـــــــرا مــــــحرم است
ای فلـــکی نــــور شب تـــار مــن
روشــــنی دیـــــده ی بــیدار مــن
باز ز ســـحرِ سـخن اعـــجاز کــن
بــــاز درِ قـــول و غــــزل بــاز کــن
باز بر آن چــنگ کـهن چــــنگ زن
چـــنگ بر آن چــنگ به آهـنگ زن
گاه ز شهناز و گه از شور خــوان
تُرک بیـــات آور و مــــاهور خــوان
حُبِّ وطن نیست فرامـــوش مـن
فکـر وطن، کی رود از هوش مـن
هــــر نـــفسی دم بــزنم از وطن
گــــوی ســخن را بــبـرم از وطن
مــــولد مــــن، مـــوطن آزادگــان
ای وطــن! ای مــهبط دلدادگــان
زادگـــــهِ پـــــاکِ اهـــورایــــی ام
ای ز تـو آگــــاهی و دانــــایی ام
ای ز تو جــان و تنم و هستی ام
وی ز تو شادابی و سرمستی ام
ای که مـرا تـــاب و تــوان داده ای
شــــاعری و طــــبع روان داده ای
ای نفست گـرم کــــه پـروردی ام
وی ز تـــو رادی و جــوانــمردی ام
زادگـــــهِ کــــوروش و نـــوشیروان
ای وطن، ای از تو مرا فــرّ و شان
زادگــــهِ و خـــوابگـــهِ پــیر تـــوس
خالق شهنامه ی با فــرّ و کــوس
مــــوطن فــــــردوسی گُـــردآفرید
 زادگــــــهِ مــــــولوی و بـــــوسعید
سعدی و حافظ ز تو نامی شــدند
وز تو در آفــــاق گــــرامی شــدند
ای وطـــــن! ای مـــوطن خیام ها
پخته شده در تو بســی خــام ها
خــــانقهِ شمس حـــق و بــــایزید
خــــانه ی عـــطار و بـــهار و امـید
زادگــــــهِ فـــــرخــی و عــــنصری
خـــــــاستگهِ عســـجدی و انوری
ای وطــــن! اسباب غـــرور مــنی
مـــوهبتِ شـــعر و شـعور مـــنی
دور ز تو مـــــرغ دل و جــــان مــن
پر کشد از شـــوق بســوی وطـن
مــژده دهــد از وطــنم گـــر صـــبا
مـــی کندم از غـــم هسـتی رها
جـــوجه ی وامــانده ز مــامم اگـر
مهر وطن مـــی دهدم بـــال و پـر
میهن مــن خــانه ی اجــدادی ام
ای ز تــــو آزادی ام و شـــادی ام
مسـکـــن یــاران و عـــزیزان مــن
من هــــمه زانِ تـو و تـو زانِ مــن
در تو مرا چـون حق آبِ گل است
کندنِ دل از تو مرا مشــکل است
دشمن ریـــــمن ز وطـــن دور بـاد
چشم حسودان و بدان کـــور بـاد

۱ نظر:

  1. درود به شما
    مثنوی زیبای پروفسور امین روح آدمی را تازه می کند.
    ایشان یک حقوقدان برجسته و شاعری توانمند است.
    پاینده و شاد باشید.
    شما را در فیس بوک دعوت خواهم کرد.

    پاسخحذف