ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺘﺎ ﺻﺎﺣﺐِ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ
ﺑﯿﺮﻭﻥِ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽﮔﻦ ﻣﺎ ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺘﯿﻢ
(یغما گلرویی)
شاید باید این کوته نوشته را با این "استفهام های انکاری!" شروع
کنیم که واقعا چه بر سر مردمان این سرزمین آمده است که روبرویشان تنها "دو
راهه ی مرگ و مرگ!" است؟ چرا باید تا این حد شاهد رویدادهای شوم و تلخ باشیم؟
چرا متاع جان برای ایرانیان اینگونه ارزان شده است؟ آیا بهتر نیست بجای شعارهای
بیهوده و بی ثمر سیاسی، فکری به حال سه نقطه ی خالی همدلی کنیم و اتحاد را به
اجتماع برگردانیم؟ آیا "ما شدن" و همراهی با هم و شنیدن درددل های هم در
این سرزمین مهم تر از سرنگونی نظام سیاسی نیست؟
مسلما کسی که داخل ایران زندگی میکند، نیک میداند که روز به روز آنقدر زندگی
سخت تر و تنگنا های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تنگ تر میشود که افراد راهکاری دیگری
به جز دو راهه ی مرگ و مرگ و جهنم و جهنم نمی بینند و با گفتن "هر چه بادا
باد" "دل به دریایی می زنند" که هرگز سرزمین رویاها و بهشت برینشان
را در سپهر و افقش نشانشان نمیدهد، بلکه کابوسی است که به غرق شدن، تکه تکه شدن
تکه پاره ی چوبی که قایق می نامندش بر اثر برخورد با صخره های جزیره ی کریسمس و
خورک کوسه های اقیانوس شدن، می انجامد! جزیره ای که نه شادی و کریسمس ِ زندگی نو
که عزا و بی خبری برای فرد و خانواده اش را به همراه می آورد!
در اینکه دولت های استرالیا، اندونزی و... از رفت و آمد تک تک پناهجوهای غیر
قانونی آگاهی دارند، و در اینکه غرق شدن قایق این پناهجوها و غرق شدن سرنشینان
نگون بخت آواره از زن و کودک... کمترین اهمیتی برای دول این کشورها ندارد و به
نوعی کمتر شدن دردسر برای آنان است، هیچ شکی نیست!
اما روی سخن با خودمان است ما ایرانی هایی که معلوم نیست چه میخواهیم و داریم
چه کار میکنیم! آیا وقت آن نرسیده بجای سر تکان دادن کار جدی بکنیم؟! اصلا منظورم
هم شعارهای پوچ سیاسی نیست؛ جمهوری اسلامی و براندازیش پیشکش! همین قدر که هوای هم
میهنانمان را داشته باشیم و از تباهی زندگی آنها جلوگیری کنیم و انسانیت را به قلب
ها و مغزهای مردم این کشور برگردانیم از ده ها انقلاب ارزشمندتر و راهگشاتر است.
چرا نباید در بین ما ایرانی های درون و برون مرز گروه های چند نفره شکل نگیرد؟
برای شنیدن مشکلات، درد دل کردن ها و هم دلی نمودن ها؟ وقتی ما انقدر بی چیز و
یتیم مانده ایم که جز خودمان کسی را نداریم، اما به همان نسبت بجای درک این تنها
حقیقتِ تلخ و دست در دست هم دادن، به خون هم تشنه ایم، چطور میتوان انتظار داشت که
این همه ایرانی در آرزوی سراب پوچی چون زندگی بهتر در خارج ایران، جانشان نابود
نشود؟!
فرقی هم نمیکند این افرادی که ماهانه در اقیانوس غرق میشوند و یا در مرزها و
جاهای دیگری از یونان و ترکیه گرفته تا کمپ های پناهندگی آلمان و سوئد و... تلف
میشوند، چه کاره هستند، زندان رفته اند یا نه، سیاسی هستند یا نه، انگیزه ی
رفتنشان از ایران، اقتصادی بوده یا سیاسی یا جنسی و عقیدتی و... همه ی ما هم
سرزمین هستیم و بنام انسانیت با هم پیوند میخوریم، وضع بهتر سیاسی، اقتصادی و
اجتماعی و مدنی حق تک تک مردم است اما نه با ترسیم سرابی بنام رفتن از ایران!
باید در داخل ایران گروه هایی شکل گیرد برای بازگرداندن آرامش روانی و فکری به
مردم و مخصوصا جوانان. برای اعتماد به نفس و اعتقاد به نیروی خود. ما باید تک تک
قهرمان خود باشیم و دنبال جای بهتر یا قهرمان بالاتر از درون خودمان نگردیم. ما
تنها هستیم و جز هم کسی را نداریم، باید به نیروی خودمان فکر کنیم و از کسی توقعی
نداشته باشیم:
نمیدونه که تنها توی آینه باید دنبال قهرمان بگرده
هنوز باور نداره که با دستاش، جهانی میشه ساخت بی ظلم و برده...
باید گروه هایی باشد که در این وضع بد اقتصادی دست افراد ناتوان را بگیرد.
اینجاست که بجای فکر کردن به فرار از ایران و اهداف دور از دسترس، نیروهای انسانی
این سرزمین صَرف ِ صرف ِ فعل با هم بودن و با هم انجام دادن میشود. همین نیروها
هستند که وقتی از بلاتکلیفی فکری راحت شوند و به آرامش نسبی روحی برسند، خودشان
مثل بقیه ی آزادی خواهان جهان، برای نافرمانی های مدنی نوآور میشوند...
امروز هم خبر دردناک دیگری بیرون آمد، مبنی بر غرق شدن قایق حامل پناهندگان ایرانی،
افغان و سریلانکایی! و این خبر وقتی وحشتناک تر میشود که این اتفاق تنها چند روز
پس از تصویب قانون جدید اداره ی مهاجرت استرالیا مبنی بر عدم اعطای شهروندی این
کشور به پناهندگان غیر قانونی مرزهای آبی و انتقال آنها به گینه ی نو و جزایر دیگر
برای رسیدگی به امور پناهندگی و نیز پس از شورش پناهجوان ایرانی در جزیره ی نائورو
و درگیری پلیس و مردم محلی آنجا با قمه و سلاح سرد با این پناهجوها، اتفاق می
افتد.
قوانین جدید دولت استرالیا هیچ مرز و حدی نگذاشته و برای مثال حساب پناهجویانی
که به دلیل مسائل عقیدتی و در خطر بودن جانشان از کشورشان فرار میکنند، را از بقیه
جدا نکرده است، این یعنی فرقی بین آن ایرانی که در آرزوی زندگی بهتر از نظر
اقتصادی و دیگری که به خاطر مسائل سیاسی و در خطر بودن جانش و بهره گیری از آزادی
بیان کشورش را ترک کرده، وجود ندارد! و این هم سراب دیگری است از ادعای حقوق بشر
پوشالی غرب!...
شاید تنها راهکاری که برای جلوگیری از رخدادهای دردناکی چون این وجود داشته
باشد، تشکیل گروه هایی در درون کشور برای افزایش روحیه و اعتماد به نفس مردم برای
ماندن و تلاش کردن و هم دلی کردن و دردل نمودن با هم باشد، گروه هایی برای
بازگرداندن اخلاق، مهر، انسانیت و اتحاد به هم دیگر و نیز ایجاد صندوق هایی برای
یاری رساندن به نیازمندان، بدون شک اگر چنین شود، تعداد بسیار کمتری این ریسک بین
زندگی ِ بد و مرگ را میکنند!
ایرانی هایی که در خارج زندگی میکنند، نباید به کسی که قصد آمدن دارد، در مورد
غرب دروغ بگویند و غرب را تلبیس کنند، بلکه باید هرجور که میتوانند با واقع گرایی
فرد را از مشکلاتی که با آن روبرو خواهد شد، آگاه کنند، دادن وعده وعید تنها شمار
بیشتر افراد را نابود و خانواده هایشان را عزادار میکند، لذا اطلاع رسانی در مورد
این اخبار بسیار مهم است.
ضمن اینکه کسانی که خارج هستند، بجای بازی های بیهوده و طولانی سیاست، بهتر
است حتا اگر شده نفری یک دلار را در صندوقی بگذارند برای یاری رسانی به مردم
نیازمند داخل و خانواده ی زندانیان سیاسی.
از کارهای بسیار سودمند دیگر ایرانیان خارج کشور،علاوه بر کمک کردن ناچیز
پولی، یاری رساندن دارویی است، به ویزه که چندی است از نظر دارویی به خاطر تحریم
ها و نیز بی کفایتی مسوولان جمهوری اسلامی، بحران دارو در کشور تشدید شده است.
از همه ی این ها مهم تر، همان دادن روحیه و همدلی و شنیدن درد دلهای افراد
است...
اینهایی که نوشتم، چیزهایی بود که در این زمینه به ذهنم میرسید و چندان به
اجرای آنها توسط ایرانیان خوشبین نیستم! اما وظیفه ی خودم دیدم که اینها را ذکر
کنم و فکر کردم بهتر از بی تفاوت گذشتن از پس این اتفاقات تلخ است!
سروش سکوت